سایه
سایه ام روی دیوار، شبیه خودم نیست ...
شبیه دلی است که به ترانه ای میمیرد ...
و به بوسه ای زنده می شود ...
سایه ام روی دیوار، شبیه خودم نیست ...
شبیه دلی است که به ترانه ای میمیرد ...
و به بوسه ای زنده می شود ...
لبـــ ـهآیم رآ به اسارتـــ لب ـهآیت ببر !
کــہ ـمَن چون آزادے مطلق مے شناسمــش !
و چه خوبـــ مزه اے مےدهد
اسارتـــ آغشته به طعمــِ آزادے !!
گاهی بگذار
هیچ نگویم
بگذار فقط بنشینم روبرویت
حتی دستهایت را هم نمیخواهم
بگذارشان توی جیبت که
چشمم بهشان نیفتد
لبهایت را هم جمع و جور کن که
هوایشان به سرم نزند
اما کاری به چشمهایت نداشته باش
آنها سهم من اند
تو هم هیچ نگو
بگذار بنشینم و
از سکوتت
تا لبخندت
از نگاهت
تا اخمت
طرحی بزنم
نه با رنگ
با کلام
کلامی که با "ع" شروع میشود
"ع" عین ِ عشق
"ع" عین ِ تو